نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر استبه خیسی چمدانی که عازم سفر استمن از نگاه کلاغی که رفت فهمیدمکه سرنوشت درختان باغمان تبر استبه کودکانه ترین خواب های توی تنتبه عشقبازی من با ادامه ی بدنتبه هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنونبه بچّه ای که توام! در میان جاری خونبه آخرین فریادی که توی حنجره استصدای پای تگرگی که پشت پنجره استبه خواب رفتن تو روی تخت یک نفرهبه خوردن دمپایی بر آخرین حشره
به "هرگز"ت که سؤالی شد و نوشت "کدام؟"به دست های تو در آخرین تشنّج هامبه گریه کردن یک مرد آن ور گوشیبه شعر خواندن تا صبح بی هماغوشیبه بوسه های تو در خواب احتمالی من
دانلودبه فیلم های ندیده، به مبل خالی منبه لذّت رؤیایت که بر تن کفی ام...به خستگی تو از حرف های فلسفی امبه گریه در وسط شعرهایی از سعدیبه چای خوردن تو پیش آدم بعدیقسم به اینهمه که در سَرم مُدام شدهقسم به من! به همین شاعر تمام شدهقسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی امبه بحث علمی بی مزّه ام در گوشتدوباره برمی گردم به امن آغوشتبه آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ...دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه!