اون روزا.اون روزا هیچوقت نمیادخیلی خوب یادمهخیلی کوچیک بودمیه ستاره ی دنباله دار دیدمبابام گفت آرزو کنواقعاً آرزو کردماین روزا یاد و خاطرات اون روزا همرام میادصدای زنگ مدرسه و شلاق میادشهر من حس امنیت میداد مثل بادیگاردتاب بازی تا هفت سالگی چقدر حال میدادبا یه اسلحه تنهام بزارمیخوام هر روز به آینه شلیک کنممن نفرین شدم کبریت شدمپرسپکتیومو حفظ میکنمنمیخوام هندیش کنم یادمه پنج سالم بودتوی خونه یه اتاقه بودیمزمستونا بود سرما بدجور و شبا لرزونتو حیاط خونه مردم برای دستشویی رفتن صف میبستنوقتی میرفتی بیرون هرچی توی خونه بود و کف میرفتن
رو خروس لاری شرط میبستنهمش دعوا و سر شکستنیه مرد اون گوشه نشسته و فقط تو فکرشه گنجو کندنهرویین هوییههرویین اهم مترهرویین نقشه ی گنج نه متراز این تپه تپه ی بعد با همتنها این هفته نیومد هفته ی بعد چرا به من بر نگشتگفتش سه شنبه میامو من هر روز تو سه شنبه ام فقطدوم دبستان بودم از مدرسه به سمت خونهبه سرم فریاد میکشید دستمال کاغذی نرمه کوشش
دانلوددادم یه سر تکون و رفتمبعد اومد سمتم و شروع کرد کتک زدنبازم کاغذم افتاد رو منو بلندم کرداین روزا یاد و خاطرات اون روزا همرام میادصدای زنگ مدرسه و شلاق میادشهر من حس امنیت میداد مثل بادیگاردتاب بازی تا هفت سالگی چقدر حال میدادایستادم توی مزرعه گندمبیست و چهار بار در روز بود سمت راست قلبممیبینم گرمم میشه لبخند میزنه با صندل راه میره صداشو میشنوممغزم وا میشه قلباً تو رحمت قدماش غرقمو در امان هستمبا اینکه تو اوج هیجان محومپادشاه خاک بدون اینکه متوجه شم منو کشت و زنده کردبیدار که شدم محکم بودممثل پتک و ضده ضربه
گفت مشتلوق نده به هیچ دشمنیتا مشتو هل بدم بهشگفت چوپان تو دشت و صحرا نباید از دزد و گرگ بترسهگفت معبد همینجاست تو اتاق من دری بازهروبروش سرسبزترین باغرویای قشنگ ترین خوابهمیشه پر زد تو ریسمانرفت خلوت ترین جابگه شهرم همینجاستشهرم همین جاستشهرم همین جاست.شهرم همین جاستشهرم همین جاست.